عشقم پاک بود
 
درباره وبلاگ


سلام دوست عزیز.به وبلاگ من خوش اومدی.امیدوارم از مطالب این وبلاگ راضی باشی.لطفا در جهت هر بهتر ارائه دادن مطالب در نظرسنجی شرکت کن.


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 324
بازدید ماه : 7
بازدید کل : 172618
تعداد مطالب : 201
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



JerJis
آسمون واسم ببــ ـار،واسم ببار، بی کسی انگـــ ــار تمومــــــــــــــی نداره
شنبه 10 دی 1390برچسب:عشق,نامردی,بی وفایی,مطالب عاشقی, :: 19:48 ::  نويسنده :

 


واااای.باورم نمیشه.اومدی پیشم.همونجوری که همیشه تو رویاهام میدیدمت.یه جای قشنگی هستیم.دیواراش شیشه ایه.کفش سنگ سفیده.سفید سفید.همون لباسایی که آرزو داشتم تورو باهاشون ببینم تنته.یه دامن سفید که تا روی زانوهات بیشتر نیست.اینجوری اصلا سبزه بودنت به چشم نمیاد.یه تاپ سفید یکدست تنته.چقد خوشکل شدی.همه چی سفیده.من یه شلوار لی مشکی پامه.یه تیشرت سفید هم تنم.تنها سیاهی اینجا سیاهی شلوار من و چشمامونه.نه.واستا.سیاهی موهاتم هست.وای.موهات چقد قشنگن.تاحالا اصلا بهشون توجه نکرده بودم.همونطور که من دوس دارم.موهات بلنده.

 


تو به دیوار قشنگ شیشه ای تکیه دادی.منم به تو تکیه دادم.سرم رو شونته.دارم واسه اولین بار صدای نفست رو میشنوم.چه حس قشنگی دارم.
 
دستمو میندازم واسه اولین بار دور گردنت.توهم دستاتو دور من حلقه میکنی.میگم سردمه.منو محکم بغل میکنی که گرمم بشه.میگم چشماتو ببند.چشای نازتو میبندی.بهت میگم دوست دارم.
حس میکنم نفس کشیدنت عوض شده.نگات میکنم.میبینم چشمات با اینکه بسته هستن کمی خیس شدن.اما تو بازم هیچی نمیگی.جواب عشقمو نمیدی.ایندفعه واقعا منتظر جواب بودم.مثل همه ی دفعه های پیش.اشکال نداره.غرور داری.اما عزیزمی.میگم برام قصه بگو.میخوام بخوابم.برام قصه میگی.یه قصه رو شروع میکنی.
چقد گرم شدم.منو تو بغلت گرفتی.خدایا چه حس خوبیه.کاش زودتر تجربه میکردمش.چشمات بستی و همینجوری قصه میگی برام.قصه یه دختر که عاشق یه پسر میشه.بعدش پسره که میفهمه دختره دوسش داره،دلش واسه دختره میسوزه.کم کم پسره هم عاشق دختره میشه.بعد چند وقت که دختره خیالش از پسره راحت میشه،پسر بیچاره رو ول میکنه.پسره عشقش خیلی پاکه.طفلی به دختره التماس میکنه که برگرده.تهدید به خودکشی میکنه.دختره به رحم میادو برمیگرده.اما بعد از یه ماه دوباره میره.دختر خاله دختره به پسره میگه که دختره چیکارس.میگه که چقد دوس پسر داره.اما پسره هنوز دوسش داره.هنوز عاشقشه.پسره دوباره التماس میکنه،دختره عوض نمیشه.پسره بیشتر التماس میکنه.اما ایندفعه دیگه فایده نداره.چقد این داستان شبیه داستان عشق منو خودته.......
 
حس میکنم داری یواش یواش منو ول میکنی از تو بغلت.سردم میشه.میگم سردمه.دوباره منو محکم بغل میکنی.این حس هیچوقت واسم خسته کننده نمیشه.چه حس خوبیه.حس میکنم تو بهشتم.اما من تصمیممو گرفتم.باید کارمو بکنم.دیگه طاقت بیوفایی ندارم.خیلی وقتا دل آدما با حرفایی که نگفته میمونه میشکنه.دل منم دیگه شکسته.دیگه مثل روز اولش نمیشه.میخوام خودمو بکشم.همونطور تو بغلت.اینجوری لحظه آخر عمرم تو بغل تو هستم و با این امید که دوسم داری اما نمیگی از دنیا میرم.تو هنوز چشمات بستست و داری واسم قصه میگی.تیغو با دست چپم ازجیب سمت چپم در میارم.با همون دستی که یه اثر سوختی رو مچشه.رو صاعدم رد یه بخیه بزرگه.با همون دستم.تیغو برمیدارم میذارم رو دست راستم.تیغو میکشم.هنوز هیچ احساسی ندارم.کم کم دارم یه چیزایی حس میکنم.چقد درد داره.دستمو میذارم روی پات.پایین دامن سفیدت با خون من قرمز میشه.بدنم سرد میشه.تو باز فکر میکنی که سردم شده.منو محکم تر بغل میکنی تا گرمم بشه.لبتو میاری جلو،میذاری رو لبم..واسه اولین بار بوسم میکنی.
واااای.خدا.من هنوز زندم؟یعنی این حقیقته؟اون لبای منو بوسید؟به نفس نفس میفتم.نفسای آخرمه.میگی الهی قربونت برم.دوباره نفست نامنظم شد.آخه تو میدونی من ریه هام مشکل داره.بعد شروع میکنی ادامه قصه رو میگی.آخرای قصه رسیده.میگی دختره همیشه پسره رو دوست داشت.اما بهش نمیگفت.میگی حامد،دوست دارم.این قصه دیگه نباید ادامه داشته باشه.حس میکنم داری گریه میکنی.اما نا ندارم سرمو بالا بگیرم چشماتو نگاه کنم.اخرین صحنه ای که میبینم اینه که تموم سنگ های سفید با خون من قرمز قرمز شده.رنگ لباس تیم پرسپولیس که همیشه طرفدارش بودم.اما حالا دیگه اینا چه اهمیتی داره؟تو هنوز چشمات بستس و سنگارو ندیدی.دیگه نمیتونم.چشمامو میبندم.تو گفتی دوسم داری.اما خیلی دیر....دیگه بدنم سرد سرد میشه.تو میترسی.چشماتو باز میکنی میبینی همه جا خونه.همه جا قرمز.چشمت به من میفته.یه لبخند تلخ رو لبمه.من دیگه مردم.اما هنوز تو بغلت تو هستم.چه مرگ قشنگی.از این میترسیدم که تنها بمیرم.از اینکه بی تو بمیرم.اما حالا تو بغل تو مردم.داری واسم گریه میکنی.واسه من.واسه حامد.قبلا گریه هاتو دیده بودم.اما این اولین باره واسه من گریه میکنی.ایندفعه دیگه من نیستم که بگم چقد وقتی گریه میکنی قشنگی.یادته اوندفعه داشتی گریه میکردی و من بهت گفتم این حرفو،بعد وسط گریه هات خندیدی؟به لباسای سفیدت نگاه میکنی که پر از خون من شده.منم دیگه از این دنیا میرم.دیگه نیستم ببینم بعدش چی میشه.اما عشقم واقعا پاک بود...
 

نظرات شما عزیزان:

سارا
ساعت11:00---13 دی 1390
سلامممممممممپاسخ:چشم.در خدمتم.تبادل لینک کنیم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب